راز امروز و فردا
زندگي گاه شيرين است
چون نوازش نسيم
گاه تلخ
چون سيلي توفان
در كتاب زندگي
چه رقم خورده است براي فرداي من و تو
كنجكاو اين راز نباش
سهم فردا را
فردا زندگي مي كنيم
امروز را
خرج فردا نخواهم كرد !
(ادم)
سروده های آدم
زندگي گاه شيرين است
چون نوازش نسيم
گاه تلخ
چون سيلي توفان
در كتاب زندگي
چه رقم خورده است براي فرداي من و تو
كنجكاو اين راز نباش
سهم فردا را
فردا زندگي مي كنيم
امروز را
خرج فردا نخواهم كرد !
(ادم)
آذر به آخر راه رسيد
به شبي كه آسمانش تيره تر است
سرمايش گزنده تر و بادش پر سوزتر
*
پاييز با زمستان به پايان مي رسد
و فردا زمين كفن پوش مي شود
و خورشيدي در آسمان پر نمي زند
*
انسان اما، همچنان اميدوار
با فانوسي در دست
آرزويي در سر
و اميدي در دل
پشت پنجره ايستاده است
*
از پشت غبار سفيدي كه مي بارد
آیا
سوزنباني سر خواهد رسيد
كه قطار زندگاني را بچرخاند
به سمتي
كه به بهار می رسد ؟
(ادم)
زير باران ، تك و تنها من و آدم برفي
مانده ايم در دل سرما من و آدم برفي
دل ما گرم نشد از دم گرمي اينجا
بي نصيبيم ز يك"ها " من و آدم برفي
آن سوي پنجره و پرده پر از غوغا بود
غرق در گوش تماشا من و آدم برفي
گفته بودند كه با صبر به جايي برسي
نرسيديم به تو اما من و آدم برفي
خبري نيست ز گرماي نفس در تن ما
مردگانيم سرپا من و آدم برفي
مثل يك شيِ به جا مانده ز دوران قديم
شده اين مثل معما من و آدم برفي
سهم ما از همه دنيا بجزاين گوشه نشد
چه كسي كرد چنين ، با من و آدم برفي
(ادم)
بيهوده گريه مي كني
عشق را در اشك نمي تواني يافت!
بيهوده فرياد مي زني
عشق تسليم هياهو نمي شود
حسابت را خوانده ام
"يك، جلويش بي نهايت صفر"
اما هنوز
عشق بازاري نشده است
....
لبخند بزن
آواز بخوان
دوست بدار!
عشق را
تنها
و تنها
با قلبي عاشق مي توان آفريد
(ادم)
نه ابري
نه آفتابي
و نه حتي ستاره اي
آسمان خواب شبي تيره مي بيند
نه بادي مي وزد
نه رودي زمزمه مي كند
و نه حتي جغدي آواز مي خواند
زمين در سايه سكوت نشسته است
دست در آغوش خاموشي
پاي در ركاب تاريكي
پشت دروازه هاي هيچ ايستاده ام
من
عصيان گري پشيمان
آيا دريچه اي مرا به خود مي خواند؟
آيا پنجره اي مرا صدا خواهد زد ؟
(ادم)
من اصلا شبيه شما نيستم
و با رسم تان آشنا نيستم
شما معني آيه رحمتيد
ولي من يكي ،جز بلا نيستم
ني ام مانده دور از لبان شما
عجب نيست گر در نوا نيستم
شب و روزمن درطلب مي رود
شب و روز، جز در دعا نيستم
اگر چه شدم از كنار تو دور
دمي از خيالت ، جدا نيستم
دو ديوانه عشق ، ما مي شوند
من اما براي تو ما نيستم
كجا هستي! اي معني آرزو
بگو تا بدانم ، كجا نيستم
(ادم)
ببين آن مرد در آيينه را ، جان تو مي خندد
تو گرياني و او ، بر اشك چشمان تو مي خندد
پريشاني زلفي ، مي كند زار و پريشانت
و پنهان ، شانه بر حال پريشان تو مي خندد
نگاه تو به سوي كعبه و قلبت به تركستان
عجب حالي!كه شيطان هم برايمان تومي خندد
جهان مانند يك آيينه ، تصوير درون توست
اگر خندان شوي ، در روي خندان تو مي خندد
(آدم)
فرهادم و دنبال شيرينم
جايي نشان او نمي بينم
افتاده ام ، بيمار تنهايي
ليلا نمي آيد به بالينم
آماده توفان عصيانم
هي ميوه ممنوعه مي چينم
معني صبرم نيست ترسيدن
شايد ، زيادي عاقبت بينم
چشمم هميشه در نگاه توست
گر چه به چشمان تو خودبينم
از بس بدي ديدم ز خوب و بد
حتي به خوبي تو ، بدبينم
شد تيره ، آيينه ايمانم
شك دود شد ، در ديده دينم
ديوانه و درويش و سرگردان
من ظاهر و باطن همين اينم
اما شود حل مشكلات من
گر لحظه اي با دوست بنشينم
(ادم)
برف مي بارد
و كسي بي اعتنا مي گذرد
برف مي بارد
و سلامي بي پاسخ مي ماند
برف مي بارد
و لبخندي روي لب يخ مي زند
برف مي بارد
و رد پايي را مي پوشاند
برف مي بارد
و موهايي سفيد مي شود
*
كسي
هنوز جايي ايستاده است
و هنوز
برف مي بارد
جايي
روي سنگي
كه نام كسي را بر دوش مي كشد!
هنوز برف مي بارد.
(ادم)
پرسيده اي ز حال من ، عالي عالي ام
امروز بي قرار عشقي احتمالي ام
يك لحظه شاد و لحظه ديگر پر از غمم
انگار مثل عاشقان حالي به حالي ام
آشفته ام در انتظار ديدن كسي
آرامش است پشت اين آشفته حالي ام
اينجا نشسته ام كه جلد بام تو شوم
اين را نخوان نشانه بي پر و بالي ام
اين روز ها پر از خيال ديدن تو ام
خالي ست فرصت زمان بي خيالي ام
در حال خويش مانده ام من هم چو ديگران
گاهي همه تعجبم ، گاهي سوالي ام
در جان من بدم از آن اعجاز عيسوي
شايد كه آينه شود قلب سفالي ام
شيرين شوند شعرها وقتي كه عاشقي
دارد نشان عشق تو نازك خيالي ام
(ادم)
علم ها دیده ام از نا امیدی سرنگون اینجا
الف ها دیده ام با قامتی چون دال و نون اینجا
به دل داری کسی باری ز دوشت بر نمی دارد
نهد هی داغ بر داغ و شود دردت فزون اینجا
دراین میدان که مژگان تیر و ابرو هست شمشیرش
اگر شیر است خواهد شد چو روباهی زبون اینجا
به خاک افتاده هر سو صد سر مشتاق قربانی
بسی خونین دلان دارد چو لاله واژگون اینجا
به یک غمزه چنان پای دلت می لغزد از تقوا
نه داری فرصت توبه ، نه جای چند و چون اینجا
همه مستند یکسر از خیال وصل ، الا من
که می دانم کسی جامی نخورد ه تاکنون اینجا
ندیدم ذره ای در مردمان کویش آرامش
خریداری ندارد لحظه ای صبر و سکون اینجا
ترازوی کسی مال و مقام کس نمی سنجد
چه می خواهد، لبی نالان و چشمی پر زخون اینجا
هوای عشق در سر دارم و یاری نمی بینم
یکی لیلا شود تا من کنم مشق جنون اینجا
(ادم)
در بازوان عشق ، زندانم نكردي
كردم هوس، يك بوسه مهمانم نكردي
در تاب و تب بودم كه دستانت بگيرم
درد مرا ديدي و درمانم نكردي
گيرم كه گيسويت نهان روسري بود
با غمزه اي حتي ، پريشانم نكردي
آماده بودم ، سيب ممنوعي بچينم
پس رفتي و رخنه در ايمانم نكردي
اي چشم هاي تو غزل اعجاز هستي
قدر نگاهي هم غزلخوانم نكردي
گفتي كه عاشق مي رود قربان يارش
من تا منا رفتم ، تو قربانم نكردي
(ادم)
امروز دوباره دل به دريا زده ام
خود چنگ به دامن زليخا زده ام
تا صحبت چاه و حرف زندان آمد
ترسيدم و يك بار دگر جا زده ام
ديوانگي عشق ، نهادم از سر
از شدت عقل، سر به صحرا زده ام
اي كاش كه بر شيشه عمرم مي خورد
آن سنگ كه بر كوزه ليلا زده ام
باز آمده اي كه آوري در بندم !
امروز كه پشت پا به دنيا زده ام
انگار نصيب انتظارم ، كه چنين
عمريست در اين مرتبه درجا زده ام
چشمان تو شمشير غضب بالا برد
شايد كه دوباره حرف بيجا زده ام
تو گفتي و من به چشم فرمان بردم
حرفي مگر از اگر و اما زده ام
تاوان بهشتي كه گرفتيد از من
آتش شدم و به هر چه حوا زده ام
(ادم)
قسمت من از آسماني تو
سهم عشقم از اين جهاني تو
در تن عصر خسته از پاييز
همچو باران نغمه خواني تو
همه جا صحبت ازجمال تو و
مثل سيمرغ بي نشاني تو
ديده ها عاشقان ديدن تو
از همه ديده ها نهاني تو
من گرفتار شمر هجرانم
نيستي نوحه اي بخواني تو
پر احساس سوخت در آتش
قصه حال من نداني تو
من قلم را شكستم و رفتم
باز در فكر امتحاني تو!
(ادم)
بيا براي تو از حال خود خبر بدهم
بيا به حال خودم باز ناله سر بدهم
بگويم از شب تاريك و دست هاي بلند
گزارشي ز دعا هاي بي اثر بدهم
مرا كه بخت نصيبي نداد از چشمت
به گوش تو غزلي ناب ، دردسربدهم
بخوانم از ته دل يك قصيده دلتنگي
ز داغ هاي دلم شرح مختصر بدهم
خيال ديدنت افتاد در سرم امروز
بده اجازه به اين فكر بال و پر بدهم
(ادم)
قطرهء آبم كه جز در راه دريا نيستم
گر جهان شيرين شود ، جز فكر ليلا نيستم
زندگاني با تو زيبا مي شود در چشم من
جز شما ، دل بسته چيزي ز دنيا نيستم
بردي از من دل ، به اعجاز كمالات خودت
در پي ابرو و چشم و قد و بالا نيستم
جز جدايي تو ، باكم نيست از داغ ديگر
عاشق پروانه وارم ، اهل پروا نيستم
همچو ايوبم ، گر اميد وصالت با من است
بي تو اما ، قدر يك ذره شكيبا نيستم
عشق خاموشي ست ،ما را باهياهوكارنيست
دادم از درد ست ، اما اهل غوغا نيستم
در ميان عاشقان ات ، گوهري يكدانه ام
گرچه سر تا پا گناهم ، بي سر و پا نيستم
دوستم داري و مي داني و حاشا مي كني
دوستت دارم ، وليكن اهل حاشا نيستم
گر نخواهي و نخواني ، مي روم از پيش تو
گر چه درويشم ، گداي عشق اما نيستم
كنج اين زندان كه نام ديگر آن زندگي ست
همنشينم با خيال دوست ، تنها نيستم
(ادم)
دوباره شمس ما از شرق جان تابان شود اي كاش
پر از شادي و خنده پيش ما مهمان شود اي كاش
بريد عهدي كه با من بسته بود و رفت از چشمم
به مهر آيد دوباره ، بر سر پيمان شود اي كاش
دلم خون است و بر لب خنده ها دارم به ياد او
دلم مثل لبانم از خوشي ، خندان شود اي كاش
گذشت عمر و نشد يك لحظه دنيا بر مراد ما
دو روزي بر مراد محفل رندان شود اي كاش
ندارم طاقت حتي شبي را منتظر ماندن
زمان وعده فردا ، همين الان شود اي كاش
حكايت هاي عشق او و من آغا ز تلخي داشت
شبيه قصه ها، اين قصه خوش پايان شود اي كاش
نه سر دارد نه سامان هركه شد در دام چشمانش
شبيه عاشقانش بي سر و سامان شود اي كاش
دلم را بي وفايي هاي اين ليلي نماها كشت
بناي مكر و تزوير و ريا ويران شود اي كاش
گرفته آسمان چشم هاي من ز دلتنگي
دعا كردم كه دامانم پر از باران شود اي كاش
دل آدم مريض درد بي درمان بي دردي ست
شبي با بوسه هاي دلبري درمان شود اي كاش
بني آدم به وسواس هوس شد همره شيطان
به نيروي مسيحايي عشق انسان شود اي كاش
(ادم)
در آسمان ما ، پرنده پر نمي زند
گاهي كلاغ هم به باغم سر نمي زند
عمري نشسته ام در اين ويرانه منتظر
حتي خيال تو شبي ، اين در ، نمي زند
(ادم)
بايد كه ز روزگار راضي باشيم
هر چند كه بازنده بازي باشيم
معشوق حقيقي چو نشد قسمت ما
بايد ، پي معشوق مجازي باشيم
وقتي باران ببارد
خيابان خيس
پر مي شود از نور
از رنگ
وقتي باران ببارد
خيالم سر ريز مي شود
از خاطره شب هاي خيس
شب هاي چترهاي بسته
وقتي باران ببارد
در خاطره خيس نيمكتي
ياد تو برق مي زند
و كلاغ هايي
كه گرسنگي خود را قارقار مي كنند
وقتي باران ببارد
دستي سرد
انگشتاني گرم را خواب مي بيند
و چشماني خيسم
سايه اي روشن را صدا مي زند!
(ادم)